خون  دل /اربعین حسینی

خون دل

ای آرزوی خفته به خون ای برادرم

این قبر،قبر توست که باشد برابرم؟

گل چیده ام ز اشک که ریزم به تربتت

ای خفته زیر خاک که خاک تو برسرم 

ازبس که نیزه خورده تنت پیش چشم من

آید هنوز خون دل از دیدۀ ترم

چل روز درفراق ،به سر بُرده ام، ولی

هرگزگمان نبود که طاقت بیاورم 

گلهای باغ سبز تو نیلوفری شدند

منهم چو غنچه های کبود تو پرپرم

ای محرم همیشۀ زینب، بدان هنوز

ازضرب تازیانه کبود است پیکرم 

درمانده ام چگونه بگویم جواب او

پُرسداگررباب که کو قبر اصغرم؟

داغ رقیۀ تو مراپیرکرده است

ازخواهرت مپُرس کجا رفته دخترم 

من ازمدینه باتو رسیدم به کربلا

بی توچگونه عازم کوی پیمبرم

آتش گرفته است «وفائی» ازاین سخن!

وقتی رسم مدینه چه گویم به مادرم

دل افسرده/نذر حضرت رقیه علیهاسلام

دل افسرده

اشک هایم را چرا طفلان تماشا می کنید

من پدر دارم چرا با خنده حاشا می کنید

تاکنارم بود بابا ،چهره ام نیلی نبود

ازچه رخسار کبودم را تماشا می کنید

عمه ام زینب اگر یک لحظه آید در برم

ازنظر کردن به من لحظه پروا می کنید

گرکه جای تازیانه برتنم را بنگرید

غرق غم گردید ویاد از رنج زهرا می کنید

جای آن که مرهمی برزخم پای من نهید

شور وغوغایی میان خویش برپا می کنید

آگه ازحال دل افسردۀ ما نیستید

ورنه چون ابر بهاری  گریه برما می کنید

گرشوید آگه چها برروز ما آورده اند

شام خود را از غم ما شام یلدا می کنید

دیر خواهد بود بهر دیدنم فردا دگر

پیش خود حرف مرا وقتی که معنا می کنید

خامۀ اشک وفایی دردل شب می نوشت

چامه ام را اهلبیت نور امضا می کنید؟

شوروقیام/ورود اهلبیت به شام

شوروقیام

گرشمیم غـم ومحنت بـه مشام آمده است
شــادی وهلهلـه از مردم شام آمده است       
همــره قـافلـۀ عتــرت یـاسیـن تـاشـام
برسـرنیـزه سـرپــاک امــام آمده است
گرچه درصبحگهان است طلـوع خـورشیـد       
خبراین است که خورشید بشام آمده است
بامـلائک زفلـک گـریـه کنـان جبـرائیــل       
درپی دیــدن ایـن مــاه تمام آمده است
مـادرش فـاطمـه ازکرب وبــلا وکــوفــه       
پی دیــدارگُلش گــام به گـام آمده است
گرچه خون می چکد ازگردن وپایش ، نگرید       
رهبــرقـافلــۀ شــورو قیــام آمده است
اشـک حلقــه زده دردیــدۀ او، پیش امـام       
پیرمـردی که پی عـرض سلام آمده است
سخـن زینب وسجّــاد پی محــو ستـــم       
ذالفقـاری است که بیرون زنیام آمده است
شرم دارم که بگویم به چه قصـدی باسنگ       
هـرطـرف سنگــدلی برلب بام آمده است       
ای «وفائی»بنگـرازهمـه ســو، خــارغمی
پـی آزارگُـل خیــــراَنـــام آمــده است

گنج عشق/نذر امام سجاد «علیه السلام»



گنج عشق


نورتابد به فلک از در کاشانة ما
گنج عشق است نهان دردل ویرانة ما
ما دل خویش نبستیم براین عالم خاک
عالم قدس بود منزل وکاشانة ما
زمزم وسعی وصفا وحجراز ماست اگر
کعبه گردد همه دم دور حرمخانة ما
گر که اعجاز کند با  ید بیضا موسی
در ازل باده زده از می میخانة ما
ما از آن سوختگانیم که از آتش غم
هیچ پروا ننماید پر پروانة ما
گر به شمشیر غم دوست سرخویش دهیم
در ره دوست بود همت مردانة ما
به شهادت به اسارت سوی منزل ببریم
این امانت که سپردند روی شانة ما
باخبر باش نخندی تو به اولاد رسول
کار صد تیغ کند نالة مستانة ما
نهراسیم زشمشیر و ز زنجیر ستم
که پر از شهد شهادت شده پیمانة ما
گر که دلسوختة ماست «وفائی» نه عجب
جگرسوخته دادند به دیوانة ما

ناطق قرآن/شام مجلس یزید

ناطق قرآن

ای یزید بی حیا آتش به قلب وجان مزن
خنجرخودرابه جسم وجان این طفلان مزن
پیش اهل بیت قرآن بی حیائی تاچه حد
دست خود رابی وضو برآیۀ قرآن مزن
بارها براین لب ودندان پیمبر بوسه زد
چوب خودرا ازستم براین لب ودندان مزن
زآتش بیداد توجان پیمبر سوخته
برشرار قلب پیغمبر دگردامان مزن
انس وجان براین سرببریده نوحه می کنند
شرم کن ازحق،نمک برزخم انس وجان مزن
موج فریادی اگرخیزد ترا سازد هلاک
طعنه براشک یتیم ودیدۀ گریان مزن
آتشی درزیر خاکستر فروزان مانده است
بادبراین آتش سوزنده وپنهان مزن
دیدۀ دریادلان دریا شده ازاشک غم
پیش اینان دست برآرامش طوفان مزن
شاهدان سرفراز کربلا استاده اند
لاف پیروزی به پیش این ظفرمندان مزن
ای «وفائی» گوبه دشمن اززبان زینبش
چوب برروی لبان ناطق قرآن مزن

مکتب عشق/بمناسبت هفته بسیج

مکتب عشق

بسیج آینه روشنی زایثار است

طنین شورو شهادت به روز پیکاراست

بسیج شعله  آتش فروز بیداری است

بسیج دیده بیدار درشب تار است

بسیج مکتب عشق است عشق وآزادی

بسیج چشمه جوشان لطف دادار است

به دست آینه داران انقلاب گل است

درون چشم ستم پیشه گان چنان خاراست

بسیج پرچم پرافتخار آزادی است

به موج فتنه ومستی همیشه هشیاراست

بسیج گوش به فرمان رهبری بیدار

بسیج بهر حسین زمان علمدار است

درانتظار ظهور امید هستی بخش

بسیج موج خروشان نهضت یاراست

 

خورشید انقلاب/امام حسین«علیه السلام»

خورشید انقلاب

روزی کـه ابـرفتنـه وظلمت پدیدشد

مـوج نفـاق دردل مـردم شدید شد

آتش بیـار معـرکه گشتنـد کوفیــان
فتنـه گری، مـرام سپــاه یزید شد

می رفت تاکه کشتی دین درخطـرفتد
ناگه شب سیاه، ز نـوری سپیـد شد

خورشید انقـلاب حسینی طلـوع کرد
ابرنفـاق فتنـه گـران نـاپـدید شد

آمد بهار تازه تری سـوی بـاغ عشق
دیگرخزان گلشـن ایمـان بعید شد

ای رهـروان عـزّت وآزادگی،حسیـن
بهرنجـات دیـن محمّــد شهیدشد

هفت آسمان نشست به سوک وعزای او
روزی که بهرفتنه گران روز عید شد

سردادو ،خم نکرد، سـری دربر ستم
ازروی نیـزه شـاهدفتحی جدید شد

باید که پیـروی کنـد ازشیــوۀ مـراد
هرکس درآستـان حسینی مُرید شد

مهرش اگرچراغ امیـد دل همه است
نامش به قفـل گلشن دلها کلید شد

اشکی که درعزای حسینی زدیده ریخت
تـا گلشـن بهشت چــراغ امید شد

ای مشعل هدایت گم گشتگان عشق
درد «وفائی» ازغـم دوران شدیدشد

 دست مـرا بگیــر که ازپـافتـاده ام
قلبم سیــاه مانـده ومویم سفید شد