درد غُربت
دردلم ازغُربتت ،دردجهان پنهان شده
حنجرم آتش گرفته سينه ام سوزان شده
هيچ كس ديگرنمانده تاتوراياري كند
كشتي صبرم اسيرموج اين توفان شده
آمدم ازخيمه گه تاگودي اين قتلگاه
تاكه ديدم خيمة اميد من ويران شده
اي عموجان اين برادر زاده را ازخودمران
كودكي درراه قرآن باتوهم پيمان شده
اسم من راهم كنارجا نثاران ثبت كن
ايكه كارمكتب توعاشقي عنوان شده
اي امام من،شهيدان توسامان يافتند
لطف كن عبدالله توبي سروسامان شده
تاكه جان دارم ز جانت پاسداري ميكنم
گرچه دستم دررهت ازپوست آويزان شده
چون علي اصغرت آغوش برمن بازكن
لحظه اي ديگرببين عبدالهت قربان شده
گوئيا بينم به استقبال من آيد پدر
شام دردورنج وهجرانم دگرپايان شده
اي «وفائي»چشم زهرا وامام مجتبي
بازهم از مرثيه خواني توگريان شده