رباعی با پای پیاده اربعین

پای پیاده

ای تشنه لب زلالی از جوی بهشت

همراه نسیم می وزد بوی بهشت

 

با پرچم یاحسین از شهر نجف

با پای پیاده می روی سوی بهشت

سنگدلان مصیبات شام

سنگدلان

 

شامیان سنگ جفابرسرطفلان نزنید

خنده براشک یتیمان پریشان نزنید

 

گرکه مرهم به روی زخم دل ماننهید

نمک ازکینه به زخم دل طفلان نزنید

 

خاروخاشاک نریزید به روی سرما

این قدر آتش غم بردل سوزان نزنید

 

ازچه ای سنگدلان سنگ گرفتد به دست

سنگ بر رأس پدر پیش یتیمان نزنید

 

سوره ی نور کند جلوگری بر سر نی

شرمتان باد زحق، سنگ به قرآن نزنید

 

سوی ناموس خداوند تماشا نکنید

زخم دیگر به دل زخمی و نالان نزنید

 

ز شما ریخته شیرازه ی قرآن از هم

دم بیهوده ز قرآن و ز ایمان نزنید

 

شامیان روز شما باد سیه تر از شام

که دگر طعنه به ماسوخته جانان نزنید

 

بی «وفایی» شما شهره ی عالم شده است

لکه ی ننگ دگربر روی دامان نزنید

 

بارغم/ مصیبات شام

بارغم

 

داغ رلم عیان بود ازدیدۀ ترم

این بارغم بود که به همراه می برم

 

با اشک وناله وغم وماتم نمی رود

داغی که هست بردل من ازبرادرم

 

کمتر زنید برسرمن سنگ شامیان

من زینبم سلالۀ پاک پیمبرم

 

هجده عزیز من همه برخاک خفته اند

سرهایشان به نیزه بود دربرابرم

 

مویم سفید گشت وقدم چون کمان شده

ازداغ قاسم وغم عباس واکبرم

 

آنان که می زدند مرا پیش چشم من

روزی زدند دروسط کوچه مادرم

حدیث غربت/ ورود به شام

حدیث غربت

 

دلم گرفته وجانم ززندگی سیراست

هوای شام چرا اینقدر نفس گیراست

 

لباس عیدبه تن کرده اند مردم شام

فضای شهر چراغان وغرق تزویراست

 

نوای هلهلۀ مردمان همانندِ

صدای نیزه وتیروصدای شمشیراست

 

زبام ها زچه باران سنگ می بارد

به سوی ماهمه جاسیل غم سرازیراست

 

زدست وپای گلی روی ناقه خون ریزد

حدیث غُربت اوناله های زنجیراست

 

چه غافلند که براشک وآه ما خندند

که درکمان دل خستگان همین تیراست

 

قسم به آیۀ ناب« لیِذهِبَ عَنکُم»

به روی نیزه سری ازتبار تطهیر است

 

پی هدایت مردم زروی نی آید

نوای قاری قرآن که غرق تفسیراست

 

به عرش دوست زده تکیه قدرما،امّا

هنوز دشمن بیدادگر زمین گیر است

 

مس وجود «وفایی» اگر که آوردی

غبار درگه این آستانه اکسیر است