ميلادنور/ میلادیه حضرت زهرا سلام الله علیها

ميلادنور

 

نوري ازخود درشبي شورآفرين 

آفريد ازنورخود نور آفرين

 

در وجود ذرّه ها شوري فكنــد                  

برزمين وآسمان نوري فكند

 

نوررا برتيره گي ها چيره كرد                 

آسمان را مات كرد وخيره كرد

 

قدسيان ديدند نوري منجلي است             

آسمان ها غرق درنوري جلي است

 

سجده آوردند برنور مبين                         

 روي آوردند برعرش برين

 

يكصدا گفتند ، بانورآفرين                          

 آقرين برخلقت نوري چنين

 

سيّدوآقاي ما ،اين نورچيست؟                     

آفرينش روشن ازانوار كيست؟

 

وحي آمد سوي آنان ازخدا                           

كاي همه مبهوت اين نور هُدا

 

آفريدم نوري ازقدر و شرف                            

تاكه دردلها فتد شور و هدف

 

در زمين وآسمان شور من است                      

 اين تجلي جلوه نور من است

 

اي ملائك نورنوري اعظم است                       

درحريم حُرمت من محرم است

 

دردل هرذره اي گرهمهمه است                   

 آفرينش غرق نور فاطمه است

 

فاطمه يعني تجلي بخش عرش                   

نوراو يعني عمود عرش و فرش

 

فاطمه يعني صراط مستقيم                         

فاطمه بانوي جنات نعيم

 

فاطمه آئينه تقوا بود                                 

فاطمه انسيه الحورا بود  

                               

فاطمه نوراست ومهر عصمت است                 

مادر خورشيدهاي خلقت است

 

ازهمين آئينه غيب وشهود                            

يازده خورشد مي آيد وجود

 

هريكي خورشيد او،نوري جلي است               

كزتجلايش جهاني منجلي است

 

هريكي شمس ولايت مي شود                    

مشعل راه هدايت مي شود

 

درشب ميلاد او با هاي وهو                         

اي «وفایی» بربني الزهرا بگو

 

گركه درشعرم فروغي ظاهراست

اين روايت ازامام باقراست

 

محنت

برحال دل زار نگریم چه کنم

از داغ  رخ یار نگریم چه کنم

پیوسته به یاد لاله وغنچه خویش

با این در ودیوار نگریم چه کنم

حاج سید هاشم وفایی

غزل فاطمی/فیض عام

‌غزل فاطمی

فیض عام

مگذران بی گریه برزهرا توصبح وشام را
بگذران با ناله ی برفاطمه ایّام را

می توان احرام گریه بست درمیقات عشق
می پذیرد بهراین کعبه، حق این احرام را

اسم اعظم ،هیچ می دانی بود یافاطمه
حرز جان خویشتن پیوسته کن این نام را

گر غم اورا به دل داری مخورغم، کاین الم
می برد در روز محشر از دلت ،آلام را

روز وانفسا ندارد تلخ کامی پیش رو
هرکه شیرین کرد از شهد ولایت کام را

سائلان را فیض عام او کرامت می کند
ای دل مسکین مده ازدست فیض عام را

ای که دلتنگی زهجران مدینه ، سوی او
بانسیم آرزو بفرست این پیغام را

بعد زهرا ، مرتضی با گریه ی هرروز وشب
دادآرامش زنامش قلب نا آرام را

با ولای تو گذشت عمر «وفایی»، یا علی
یاد کن روز جزا این شاعر گمنام را

حاج سیدهاشم وفایی

غزل فاطمی/بزم محبّت

غزل فاطمی

بزم محبّت

بهشت اُنس ما ازگلشن جنّت نمی ماند
دراین گلشن گُلی بی بارش رحمت نمی ماند

براین درگه چورو کردی غم روزی مخور هرگز
که مهمان دراین خانه بی قسمت نمی ماند

هرآن کس حُرمت بزم محبّت رانگه دارد
برای مابه روز حشر،جز حسرت نمی ماند

به اخلاص ویقین کن پیروی ازمکتب زهرا
که این گوهر به روز حشر، بی قیمت نمی ماند

بخوان ازغربت بانوی گُل غمنامه، ای بلبل
اگر چه درغم اوبهر ما، طاقت نمی ماند

عجب نبود «وفایی» ازسخن گفتن اگر افتد
چوآید گریه از ره ،فرصت صحبت نمی ماند

حاج سید هاشم وفایی

جلوة سحر/رباعی میلاد حضرت زهرا «سلام الله علیها»

جلوه ی سحر


خورشیدی وجلوه ی سحر می گردی
تو مرکز یازده قمر می گردی


می گفت خدا برو گل یاس رسول
درهجدهمین بهار برمی گردی

شب اعجاز/میلادیه حضرت زهرا «سلام الله علیها»

شب اعجاز

امشب ای دل شاد بودن نعمت است

چون شب اعجاز حق در خلقت است

شام چون گل در سحر بشکفتن است

گاه گُل بشنید ن وگُل گفتن است

کعبه غرق وجد وعشق وشور شد

آسمان مکه غرق نور شد

درحریم نور مهمانی بود

ازفروغ حق چراغانی بود

ازجنان امشب به امر کردگار

تاحریم وحی حق با افتخار

چار بانوی بهشتی آمدند

دربهشت آرزو زانو زدند

هریکی با عزّت و با احترام

برخدیجه داشتی عرض سلام

آن یکی گفتا خدیجه غم مخور

دیگری گفتا غم عالم مخور

بانوئی گفتا که مایار توایم

آن دگر گفتا که غمخوار توایم

چار بانو درحرم محرم شدند

باخدیجه مونس وهمدم شدند

ناگهان زآن گلشن مینو سرشت

بازشد گلبانوی باغ بهشت

مریم اورا غرق درنظّاره شد

مات آن گُل آسیه با ساره شد

جملگی کردند باهم زمزمه

مقدمت بادا مبارک فاطمه

درهمان لحظه که این گُل باز شد

فصل دیدار رُخش آغاز شد

حوریان سوی گُل مینو سرشت

آمدند ازباغ سرسبز بهشت

هریکی ابریق وتشتی داشتند

روی لب لبخند شادی کاشتند

بانوئی بگرفت او رادر برش

آب کوثر ریخت بر روی سرش

بانوئی دیگر به خود بالیده است

چون براین گل جامه ای پیچیده است

ناگهان از خالق و ربّ مجید

بار دیگر گشت اعجازی پدید

کودک نوزاد لب را باز کرد

درهمان آغاز  ره آواز کرد

نیست معبودی مرا غیراز خدا

اوست تنها کردگار ماسوا

جز ره توحید ما را راه نیست

سرور ما جز رسول الله نیست

آن که باشد بعد پیغمبر ولی

نیست کس جز همسرم مولا علی

من شهادت می دهم یزدان من

منزلت داده به فرزندان من

بعد از آن رو کرد برآن بانوان

با کلامی ناب چون آب روان

بُرد نام هریکی با احترام

کرد برآن بانوان هریک سلام

ناگهان جبریل آمد برزمین

گفت برختم رسولان مبین

تهنیت برتو گُل مینو سرشت

مقدم گلبانوی باغ بهشت

ای که دامانت پُر از گوهر شده

وحی برتو سوره ی کوثر شده

دامنت راغرق گوهر کرده ایم

ما تورا  دارای کوثر کرده ایم

خلقت این گل بهار رحمت است

عطر یاس تو شمیم جّنت است

ماگل نیکو سرشتت داده ایم

یا رسول الله بهشتت داده ایم

گرخدواند مبین خاک آفرید

روز اوّل گرکه افلاک آفرید

گر رسول و گرعلی خلقت نمود

باعث این خلق، زهرای تو بود

ای خدائی جلوه و روشن ضمیر

او بود سرچشمه ی خیر کثیر

آسمان عصمت او انور است

کهکشان او ستاره پرور است

شمش تو نور همه امیدهاست

دختر تو مادر خورشیدهاست

نور قرآن و همه آیات اوست

در دو دنیا مادر سادات اوست

گرکه اشک شوق ما، درآمده است

ای «وفایی» روز مادر آمده است

 

 

 

همرنگ نیلوفر/غزل مرثیه قبل ازشهادت

همرنگ نیلوفر

 

گرچه پرپرازفشار وضربت آن درشدی

بانثار جان فدایی ره حیدرشدی

 

ناله ی مجروح تو پیچید درهفت آسمان

تاکنار غنچۀ خودپشت در پرپر شدی

 

کوچه های زخمی شهر مدینه شاهدند

ای گل یاس نبی، همرنگ نیلوفرشدی

 

پایه های ظلم لرزان شد زشور خطبه ات

با کلامت برگلوی دشمنان خنجر شدی

 

کوثر قرآن به آیه آیه ی جان دادنت

داغ جانسوزی به جان ساقی کوثر شدی

 

گرچه درظاهرچو خورشید فلک کردی غروب

درفراسوی جهان هر روز روشن تر شدی

 

بستر تاریخ را بردی به سوی کربلا

شاهد ایثار گل هایت در آن محشر شدی

 

گلشن سرخ شهادت پرشد ازبوی بهشت

تا که برسقا کنار علقمه مادر شدی

 

آه ازآن وقتی که درمقتل برآوردی فغان

ای گل صدبرگ من،خونین تن وبی سرشدی

 

گوش جانم کاش روزی بشنود از فاطمه

ای «وفایی» روضه خوان آل پیغمبر شدی

ایمان وامید/غزل توسلی حضرت زهرا «سلام الله علیها»

ایمان وامید

 

هرکه را امروز ایمان وامیدش می دهند

«وادخلی فی جنتی»فردا نویدش می دهند

 

هرکه دل بندد به مهرفاطمه،در روز حشر

با فروغ مهراو نورامیدش می دهند

 

روسیاهی گر کند روبر حریم اهل بیت

درقیامت بی گمان روی سفیدش میدهند

 

آن که فیضی ازبصیرت یافت ازاین آستان

وسعت هفت آسمان پرواز دیدش میدهند

 

ره ندارد فرصت بیهوده ای درراه عشق

رهرو این راه را عمرمفیدش میدهند

 

هرکه از مهر علی کسب سعادت می کند

روز محشر مژده صبح  سعیدش میدهند

 

هرکه با مهرعلی وآل ازدنیا رود

روز میزان عمل اجرشهیدش میدهند 1

 

مدح زهرا می کندهمچون «وفایی»هرکه را

فرصت شایسته گفت وشنیدش میدهند

 

______________________________________
1- پیامبراکرم«ص»

هرکه بردوستی آل محمد بمیرد شهیداست

میزان الحکمه/ترجمه رضاشیخی /نشر دارالحدیث ج 6 ص 288 به بعد

رباعی زهرایی «شهادت»

پرپرشدن


دنیاست که بیت الحزن فاطمه است
چون آینه غرق محن فاطمه است
گر شیعه به سختی نفس از سینه کشد
امشب شب پرپر شدن فاطمه است

خاتم سلیمان /شهادت حضرت زهرا«سلام الله علیها»

خاتم سلیمان

آه ازخوناب دل چشم علی نمناک شد
قلب هستی زین مصیبت پاره شدصدچاک شد


ریخت از چشم فلک ،باران اشک جبرئیل
تا زداغ فاطمه قلب علی غمناک شد


ناله زد آن شب تراب از ناله های بوتراب
شعله ور از اتش غم سینة افلاک شد


نیمه شب دور ونهان ازدیده ی اهریمنان
خاتمی درپیش چشمان سلیمان خاک شد

چراغ دل غزل مرثیه فاطمی

چراغ دل
 
گریه در دست گرفته است عنان را زهرا
ناله بُرده است زکف تاب وتوان را زهرا


بسته ای ازچه تو بر روی علی دیدۀخویش
باز کن پنجرۀ باغ جنان را زهرا


آسمان برسرم آوار شد از جا برخیز
چون تحمّل کنم این بار گران را زهرا


ای چراغ دل من باز بزن سوسوئی
تا دهی نور دل و دیدۀجان را زهرا


گوشۀ چشم  کبود تو به من می گوید
که نگفتی به علی درد نهان را زهرا


تازه شد با غم تو داغ و غم پیغمبر
گرد غم باز گرفته است جهان را زهرا


گر که آه از جگرم سوخته بر می خیزد
شعلۀداغ تو آتش زده جان را زهرا


باغمت تا به ابد عهد «وفائی» دارم
نذر تو کرده ام این اشک روان را زهرا

اهل نیرنگ /طایفه سعود

اهل نیرنگ

جماعتی که ره آفتاب می بندند

هنوز هم به رخ خود نقاب می بندند

به پای محکمۀ عدل باهزاران جرم

لبان خویش بروی جواب می بندند

به پشت سنگراسلام اهل نیرنگند

برای حیله رهی ازسراب می بندند

چه غافلند به دنیا تمام طایفه ای

که دل به خانۀ سست حباب می بندند

برای کشتن اولاد او علم شده اند

اگرکه دست علی را طناب می بندند

نخوانده اند زهجده ورق اگر سطری

ولی به د ست جهالت کتاب می بندند

به خون محسن زهرا نوشته شداین قوم

بروی غنچۀ ششماهه آب می بندند

به شوق ریختن خون پاک ثارلله

به روی دست شقاوت خضاب می بندند

***

کجاست منتقم  کربلا،که یارانش

کمربه یاری این انقلاب می بندند

 

 

منظومۀ خورشید /رباعی بقیع

منظومۀ خورشید

این چارمزار نور، جان شیعه است

منظومۀ خورشید نشان شیعه است

این بقعۀ توحید، بقیع دل ماست

گلدستۀ این حرم زبان شیعه است

کپی +صلوات

غربت دردآشنا /به بهانه تخریب قبور ائمه بقیع

غربت دردآشنا

اگر که ناله برآرم زسینه گریه کنم

به خفتگان بقیع حزینه گریه کنم

به یاد غربت دردآشنای آل علی

شرر گرفته دل وجان وسینه گریه کنم

به موج اشک اگر می زنم صدا ،زهرا

به گوهری که ندارد قرینه گریه کنم

مدینه کشتی دریادلان امیداست

به یاد فاطمه دراین سفینه گریه کنم

همیشه آرزویم ازخدای خود این بود

که یک شبی بنشینم مدینه گریه کنم

زکوچه های بنی هاشمش که یاد کنم

گهی به زینب وگه برسکینه گریه کنم

اگر غریب مدینه مدد کند همه سال

چوشمع سوخته جان درمدینه گریه کنم

زمینه ساز ظهوراست گریه درهجران

سزاست نالم ودراین زمینه گریه کنم

رواست گرکه «وفائی» به غربت زهرا

همیشه ناله برآرم زسینه گریه کنم

 کپی + صلوات

ممنوع است.../به امید نابودی وهابیت ملعون

به امید نابودی وهابیت ملعون

ممنوع است...

در حریم نبوی داد زدن ممنوع است

گریه وزاری وفریاد زدن ممنوع است

پیش این قوم که از گریۀ ما می ترسند

خواندن ادعیه و داد زدن ممنوع است

در برطایفه ای که همه دور از نورند

حرفی از ظلمت وبیداد زدن ممنوع است

بین این قوم که آتش به گل وغنچه زدند

ناله برمادر وفرزند زدن ممنوع است

قتل اولاد علی را همه جایز دانند

تیغ برگردن جلاد زدن ممنوع است

***

بنویسید براین طایفۀ اهل جهیم 

حرف فردوس به میعاد زدن ممنوع است

گل محمدی/رباعی

گل محمدی

تاپرچم توحید برافراشت علی

بذری زمحبت ووفا کاشت علی

با داشتن فاطمه، درگلشن وحی

یک باغ گل محمدی داشت علی

صلوات

لاله زار اهلبیت/ بقیع

لاله زار اهلبیت

ای مدینه جلوگاه کبریا

ای تجلی گاه انوار خدا

ای مدینه ای تو مشکوی بهشت

عطر خاکت خوشتراز بوی بهشت

ای زمینت لاله زار اهلبیت

ای امین وراز دار اهلبیت

ای حریمت قبله گاه اهل دل

ای نسیمت با رگ جان متصل

ای به گِردَت  کعبۀ دل در طواف

خفته در تو اسوۀ شرم وعفاف

در تو خورشید نوُوت خفته است

درتو ناموس ولایت خفته است

«نقش هستی نقشی از ایوان توست»

«آب وباد وخاک سرگردان توست»

ای گلستان گل وآلاله ها

ای نیستان تمام ناله ها

ای وصیتنامۀ درد علی

نخل هایت دست پرورد علی

ای مدینه جانِ جان ما توئی

آیه های صبر را معنا توئی

ناله های مرتضی در گوش توست

هستی او خفته درآغوش توست

لب گشا از محنت زهرا بگو

از غم و درد علی با ما بگو

فاش کن آن گوهر ناسفته را

راز های گفته وناگفته را

گرکه عمری سخت پابند توام

چون «وفائی» آرزومند توام

التماس دعا

شب قدر ولادت حضرت زهرا «سلام الله علیها»

شب قدر

روی بال نسیم رایحه ی

یاس مینو سرشت می آید

حوریان جنان به هم گفتند

فاطمه از بهشت می آید                فاطمه روشنی هر بدر است

                                                    شب میلاد او شب قدراست

آسمان حجاز ازاین خورشید

همچو آئینه صاف و روشن شد

دشت وصحرای مکه ازاین گل

سبز شد با صفا وگلشن شد           قدسیان با نشاط خندیدند

                                                     عطر ناب بهشت پاشیدند

روی دامان خود خدیجه دید

پرتوی از جلال یزدانی

بهترین میزبان عالم گفت

فاطمه آمده به مهمانی                   میزبان مصطفی ومهمان اوست

                                                      مصطفی جان وپاره جان اوست

گرد بام حریم عصمت حق

تا سحرگه فرشتگان جمعند

سوره ی نورو قدر می خوانند

همه پروانه های این شمعند              از فلک هرفرشته می آید

                                                   پیش او سربه خاک می ساید


ادامه نوشته

غربت/ رباعی

غربت

چوگل پاک آمدی و پاک رفتی

ز دنیا با دل صد چاک رفتی

تو دیدی غربت و تنهائیم را

چرا بی من به زیر خاک رفتی

بیت الاحزان/ درشب دفن صدیقه کبری «علیها سلام»

بیت الاحزان

ای زمین این روج و ریحان علی است

این تمام هستی وجان علی است

ای زمین این گل که درتو شد نهان

راز دار درد پنهان علی است

ای زمین این مه که گردیده خموش

درشب غم ماه تابان علی است

ای زمین این مصحف ایثار وعشق

سوره کوثر به قرآن علی است

ای زمین همراه با تو آسمان

شاهد شام غریبان علی است

ای زمین با من تو هرشب گریه کن

قبر زهرا یت الاحزان علی است

ای زمین این خفته درآغوش تو

باخبر از  فلب سوزان علی است

ای زمین خود میزبانی کن از او

کزفراقش غصه مهمان علی است

ای زمین با او مدارا کن که او

در دو دنیا ن.ر چشمان علی است

ای زمین اینجا اگر پر لاله است

حصلی ازچشم گریان علی است

ای زمین زین درد, خاک این مزار

با «وفائی» مرثیه خوان علی است

التماس دعا


مشتاق پرواز/ شب غسل فاطمه س

مشتاق پرواز

اشکم گرفته راه چشمان ترم را

تا ننگرم روی گل نیلوفرم را

بگذار ای غم سربه روی دامن من

تا که نثارتو کنم چشم ترم را

درسینه ام یک آسمان فریاد دارم

اما گرفته بغض راه حنجرم را

جان از تنم مشتاق پرواز است اما

دردا شکسته سنگ غم بال .پرم را

اطراف چشم ماه خاموشم کبود است

سیلی سیه کرده عذار همسرم را

ای اختران آسمان دیدید امشب

شستم به اشک خود گل نیلوفرم را

ای اشکها راه نگاهم را ببندید

تامن نبینم اشکهای دخترم را

برقبر خاموش گلم ای غم چنان شمع

هرشب بزن آتش تمام پیکرم را

با یار خود عهد وفائی بسته ام من

دراین ره آخر می دهم جان وسرم را

التماس دعا

جان جهان/باغ درآتش

جان جهان

باغ را آتش زدند وباغبان را می برند

شد زمین گریان چومی دید آسمان را می برند

یک طرف گلهای باغ از غم گریبان می درند

یک طرف با دست بسته باغبان را می برند

پیش چشم لاله های باغ گلچینان چرا

همره خود جلوه باغ جنان را می برند

پشت درافتاده بانوی بهشت احمدی

دوزخی طبعان امیر مومنان را می برند

جان عالم برلب آمد باعث خلقت چودید

عده ای با ریسمان جان جهان را می برند

آی جبریل امین یکدم فرود آی وببین

راز دار ومحرم راز نهان را می برند

دست عترت دامن پاک ولایت را گرفت

دید چون سرمایه امن وامان را می برند

تا که زهرا حافظ این بوستان سرمدی است

کی وفائی طایر عرش آشیان را می برند

التماس دعا

خطیب نور/غزل فاطمی

خطیب نور

اي بُـرده تا بـه اوج ،جهـاد وعقيــده را

پــرواز داده است پيــام تـو ايــده را

اي عصمت مقّدس حق، حق به جلوه ات

ترسيـم كرده  است صفـات حميـده را

تـومهــررحمتـي كـه زانــوار عصمتت

روشـن كنـد خـداي، چـراغ سپيـده را

يك جلــوه از تجلّـي نـورتـو درنمـــاز

داده نشـان به خلـق، هـزاران پديده را

فـانـوس آفتـاب قيــامت ولاي تـوست

بـرمـا ببخش آينـه اي زان سپيــده را

فـريـاد خطبـه خـواني تو اي خطيب نور

بيـــدار كــرده است دل آرميـــده را

كرببلا،مدينـه وكعبـه نه، هـرچـه هست

مديون توست دين به عزت رسيـده را

سرلوحة نجـات بشـرخـوانـده اندوبس

يك بـانـوي جـوان زدنيــا بـريـده را

داغ تـورا سپـُرد بـه دوش فلك خـداي

وقتـي كـه آفـريـد سپهــر خميـده را

تصـويري از حمـاسـه وايثـاروغم كشيد

صُنـع خـداي بـاغ به آتش كشيـده را

فردا چـه محشريست به محشر،چوآورند

بـرروي دست غنچـة درخـون تپيده را

هـرشب بـه يـاد گـوشة چشـم كبود تو

روشـن كنـم زاشك شبستـان ديده را

بـرروي دوش مـاست«وفـائي»رسـالتي

تكـرار گـركنيـم حـديث شنيـده را

التماس دعا

iهجده بهار/غزل مرثیه فاطمی


هجده بهار

کوته ترازگل است اگر زندگانیت

گلها به گریه آمده اند از جوانیت

هحده بهار عمر تو پرافتخار بود

دین سرفراز گشته زقد کمانیت

با آنکه گل نشان سرور وطراوت است

ای گل ندیده است کسی شادمانیت

سرسیز مانده است فدک تا بروز حشر

بهر قوام شیعه زگوهر فشانیت

جبریل را به زاری وماتم کشانده است

رخساره کبود تو وارغوانیت

دیوار ودر هنوز عزار محسنند

همراه ناله تو وسوز نهانیت

زخم عمیق پهلو ویازو شب وداع

خون می گریست درسفر آسمانیت

قبرت به لوح دیده دل نقش بسته است

پنهان بود زخلق اگر چه نشانیت

شهر مدینه گرچه پراز لاله های توست

کرببلاست یک اثر از باغبانیت

مثل وفائی اند خلایق بروز حشر

چشم انتظار مرحمت آسمانیت

التماس دعا

 

 

رباعی/ حجاب زهرائی

حجاب

ای زن که زخلقتت خــدا را هدف است

درمحضراو تورا شکوه وشرف است

هــر زن که بـود حجــاب او زهـــرائی

سوگند به او که گوهری درصدف است


رباعی /غربت

غربت

آن روز فلک ازغم بسیار نوشت

ازغربت مرتضی به تکرار نوشت

تـاریخ شکستـه شـدن پهلو را

با میخ درخانه به دیـوار نوشت

تصویر رباعی حماسه سیاسی

حماسه سیاسی

زهرا که جلالتی اساسی دارد

آئینه ای از ولی شناسی دارد

با آنکه جهاد اقتصادی می کرد

یک عمر حماسه سیاسی دارد


سیرالی الله/غزل مرثیه فاطمی

سیرالی الله

گر فلک را زغم خویشتن آگاه کنم

آسمان را چو شب تا رپر از آه کنم

تا که از اشک غمم آب بنوشند رواست

نخل ها را زغم و درد خود آگاه کنم

من غریب وطنم نیست کسی هم نفسم

«به چه امید برون من سراز این چاه کنم»

ای گل پرپر من رفتی و از ماتم تو

ناله با مرغ شباهنگ سحرگاه کنم

ترسم از شرم کشد ، پرده نیلی به رخش

صحبتی گر که ز رخسار تو با ماه کنم

قدسیان را زغمت اشک فشان می بینم

هرزمانی که به شب سیرالی الله کنم

یک شب از هجر تو عمری گذرد بهر علی

گر که دل را ز فراق تو پراز آه کنم

همره اشک «وفائی» زدل من می گفت

زمزمی دارم و این زمزمه کوتاه کنم

التماس دعا

رباعی/حماسه سیاسی

حماسه سیاسی

زهرا که جلالتی اساسی دارد

آئینه ای از ولی شناسی دارد

با آن که جهاد اقتصادی می کرد

یک عمر حماسه سیاسی دارد

یازهرا

دوبیتی های مرثیه فاطمی

 شرار غم

منم شمعی که اشک غم فشانده

شرار غم مرا از پا نشانده

اگر پرسید از پروانه من

بجز خاکستر ش چیزی نمانده

عجل وفاتی

الا ای که امید کائناتی

تو خود سرچشمه آب حیاتی

علی بی تو چگونه زنده ماند

چرا گفتی خدا عجل وفاتی

نگاه آخر

دوچشمان تر تو آتشم زد 

غم ویرانگر تو آتشم زد

اگر چه هر نگاهت شعله ای داشت

نگاه آخر تو آتشم زد

التماس دعا