یوسف شهید/غزل مرثیه عاشورا
یوسف شهید
افتاده بود روی زمین وکفن نداشت
آن یوسف شهید به تن پیرهن نداشت
پیکر بدون سربه روی خاک مانده بود
سرروی نیزه بود واثر از بدن نداشت
غرق ستاره بودتن آسمان عشق
خورشیدهم فروغ چنین شب شکن نداشت
وقتی که عصرروز غریبی رسیده بود
عالم به قدرزینب کبری محن نداشت
گلبوسه دادچون به گلوی حسین خویش
آن قدرگریه کرد که تاب سخن نداشت
انگشتی ازاشاره به خاتم فتاده بود
ای کاش قتلگاه دگراهرمن نداشت
بعداز سه روز آن گل بی غسل وبی کفن
جز بوریا برای تن خود کفن نداشت
می رفت تاکه محوکند کاخ ظلم را
نیلوفری که فرصت پرپرشدن نداشت
غمنامه ای نوشت «وفائی»و می گریست
چون شمع چاره ای بجزاز سوختن نداشت
کپی +صلوات
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم مهر ۱۳۹۴ ساعت توسط سيد هاشم وفايي «مشهد »
|
کرده ام نذرکه عمری زغمت گریه کنم